۱۳۹۰ مرداد ۱, شنبه

چه چیز خامنه ای را تبدیل به هیولا کرد؟ (در پی نوشته من، بحث بالاترینی ها با ابراهیم نبوی)

 
طنز نویس کشورمان، ابراهیم نبوی عزیز، مطلبی در روز 31 تیر در جرس، تحت عنوان
" استبداد زدگی ملی" منتشر کردند. روز بعد روزنامه کیهان با نقل قول از نوشته ایشان، آن را در روزنامه اش گذارد و به خامنه ای امتیاز و اعتبار داد. در پی این ماجرا بحثی طولانی در بالاترین در گرفت و خود جناب نبوی هم کمی در آن شرکت داشتند.
نکاتی در باب نوشته اصلی در جرس و همینطور کامنتهای ایشان در بالاترین به ذهن بسیاری خطور کرد، که به اختصار به آن می پردازیم.

اول) حرف اصلی مقاله "استبداد زدگی ملی"
تا حدی که من فهمیدم، ایشان در این مقاله به اختصار یک حرف را می خواهند بزنند و آن اینکه اگر خامنه ای کارش به اینجا کشیده ما مردم و فرهنگ سیاسی که ببن ما جریان دارد، در آن نقش به سزایی داشته است.
ایشان مینویسد که:

<< آیا ما نیستیم که هر کسی را تبدیل به دیکتاتور می کنیم؟ من متاسفم که باید در چنین شرایطی این نکته را بگویم، ولی با فرض جمهوری اسلامی، کمتر کسی معتدل تر از خامنه ای و دور تر از او به استبداد در میان نیروهای سیاسی آن زمان وجود داشت. خامنه ای تا قبل از اینکه رهبر شود، تنها روحانی بود که هنر و ادبیات را به واقع می شناخت، تندرو نبود.>>

ایشان می گویند، مردم و دیکتاتور مثل دو آینه روبروی هم هستند و هر کدام بر دیگری تاثیر دارد و دیکتاتور در فرهنگ سیاسی استبدادی رشد میکند و شکل میگیرد. تا اینجا درست و بحثی نیست! بحث در نتایجی است که گرفته شده! اینکه ما خامنه ای را هیولا کرده ایم و بهتر است کمی با او مدارا کنیم، تا اوضاع بدتر نشود و این رسم رسیدن به دموکراسی هست!  در زیر خواهم نوشت که چنین فرضی درست نیست، و اتفاقا این حق خواهی ما خواهد بود که دیکتاتور را پایین میکشد و دموکراسی میسازد و نه مماشات و گدایی کردن از دیکتاتور!

دوم) چطور طناب بسته دیکتاتوری باز شد و نقش محوری نخبگان!
 پس در این که فرهنگ سیاسی ما، یکی از دلایلی است که کار ما را به اینجا کشانده، بحثی نیست. بحث اینجاست که مگر در کشورهای دموکراتیک فعلی، وضع متفاوت بوده؟ مگر برای مثال در اروپای غربی، فرهنگ سیاسی مستبدانه وجود نداشته؟ مگر در گذشته اصلا تئوری دموکراسی وجود داشته؟ چه شد که آنها دموکراتیک شدند؟
سوای بحثهای مربوط به احترام به مالکیت خصوصی و قانون، که در غرب محترم تر بودند، یک بحث به گمان من نقش اساسی داشته و دارد. و آن نقش نخبگان و روشنفکران است! نخبگان، ائم از دانشمندان، فلاسفه و نویسندگان با شجاعت، به روشنگری پرداختند و به جامعه گفتند که آری جور دیگر هم میتوان زیست! هزینه های سنگینی هم در این راه پرداخت کردند. شجاعت و درایت در این راه خیلی موثر بود. یکی از چیزهایی که ما در جامعه خودمان تا امروز، نسبت به غرب کم داشته ایم، نخبگانی با درایت و شجاعت غرب است. نه اینکه نخبه نداشته ایم بلکه نسبت به غرب و نسبت به حجم کاری که باید انجام میشده، کم داشته ایم. نخبگان ما در بسیاری از موارد، مسئولیت پذیر نبوده و یا با مغالطه به جامعه آدرس غلط داده اند و این شد که شده. جناب نبوی، ما برای رهایی از سیکل بسته دیکتاتوری، نیاز به نخبگانی داریم که به جای تزریق ترس و سردرگمی، با دلیل  و منطق و با شجاعت جامعه را هدایت کنند! نه اینکه در بسیاری از مواقع پشت سر مردم حرکت کنند! اگر برای مثال در جامعه خطا و ترسی وجود دارد، انها به صد زبان به توجیه آن بپردازند، این رسم روشنفکری و روشنگری نیست!
فرهنگ سیاسی را در اصل، نخبگان میسازند و نه توده مردم!

سوم) صندلی هیولاساز <<جایگا ولایت فقیه>>  و میزان تقصیر ما مردم!
 جناب نبوی در مقاله خودتان شاه و خامنه ای را با هم مقایسه کرده اید! من هم در مطلب اول به اختصار توضیح دادم که اصلا قابل قیاس نیستند. شاه دیکتاتوری مدرن بود، که حکومت را حق خود میدانست، خامنه ای دیکتاتوی در نظامی قرون وسطایی هست، که دیکتاتوری را هم حق خود و هم تکلیف و مسئولیت خود میداند! او گمان می کند لطف خدا شامل حالش شده و نایب امام زمان است و هر کاری دوست داشته باشد نه تنها میتواند انجام دهد، بلکه باید انجام دهد. و ما هم باید اطاعت کنیم. وقتی پایه چنین نظام قرون وسطایی، با تقلب و کشتار و فریب و زور در ایران گذاشته شد و هر مخالفی، ساکت شد. آنزمان غولی از چراغ بیرون آمد که هر چیز و هر کس را نابود میکند. جایگاه ولایت فقیه به خودی خود، هر انسانی را تبدیل به هیولا میکند! قدرت مطلقه فساد مطلقه می آورد! ولایت مطلقه میشود همین هیولایی که الان میبینید!
در این ماجرا مقصر اصلی و مسئولیت اصلی، به گردن خود دیکتاتور است و نه مردم! درست است که او از دل یک فرهنگ سیاسی بیرون آمده که نخبگان بیشتر آن را ساخته اند، اما او هست که در نهایت تصمیم میگیرد که تبدیل شود به رهبری عادل و یا هیولایی خونخوار. در متن شما، جوری به مطلب پرداخته شده که اولویت ها مشخص نیست! یعنی انگار مردم و دیکتاتور به یک اندازه مقصر هستند! چنین فرضی صادق نیست!

چهارم) خامنه ای شاعر و روشنفکر و معتدل بود، ما خرابش کردیم؟
 اعتدال خامنه ای در افکار، در قیاس با چه کسانی هست؟ یعنی در قیاس شیخ خلخالی ایشان معتدل بود؟ و اگر بود این حد اعتدال کافی بود؟  شما را حواله میدهم به گفتار هوشنگ اسدی، که در زندان، با خامنه ای بود، ایشان در مصاحبه هایشان گفته اند که چیزی که در شخصیت خامنه ای از قدیم مشهود بود، تعصب مذهبی بود و حکومت را حق فقها میدانست. اصولا روحانیون ما، من جمله خامنه ای، چیزی به نام مفهموم <<حق>> را درک نمیکنند. کمتر از بین آنها کسی به این مفهوم آشنا است. این اواخر آیت الله منتظری کمی آشنا شده بود و صحبت از حقوق شهروندی میکرد!  شخص خامنه ای، هم هیچ مستثتی نبود. اینکه ایشان کمی شعر یا تاریخ بداند، از ایشان یک روشنفکر حق مدار نمی سازد! چنین انسان جاهلی نسبت به مفهوم حق وقتی در جایگاه ولایت مطلقه نشست میشود همین هیولای فعلی!

پنجم) حق خواهی مردم ما،  بد است و خامنه ای را دیکتاتور تر میکند و کار را سخت تر؟
 بدترین مغالطه ای که به گمان من در متن مقاله شما، رفته است اینه که اگر ما ملت، کم تر حق خواهی کنیم بیشتر سود میبریم! اساسا یک چنین فرضی کلا باطل است! اتفاقا عدم حق خواهی ما به اندازه کافی، موجب شد که هیولای خامنه ای چاق شود و کل کشور را ببلعد. مقصر اصلی هم این بین، نخبگان ما بودند! تحصیل کردگانی که میدیدند خمینی دارد کشور را به نا کجا آباد میبرد ولی توجیه میکردند و همراهی، به امید اینکه روزی اوضاع درست شود! حقوم مردم ارث پدری خامنه ای نیست که هر وقت دلش بخواهد بدهد و هر وقت نخواهد دریغ کند. مال ملت است و باید داده شود. دموکراسی حق مردم ما در این روزگار مدرن است، هیچ چیز عجیب و غریبی هم نیست! کالای لوکس غربی هم نیست، بله می توانیم گام به گام به آن برسیم ولی به شرطی که گامها را برداریم نه اینکه از ترس دیکتاتور یک قدم به جلو 4 قدم به عقب بر داریم و اسم این را اصلاحات بگذاریم. یکی از اصلی ترین کارهای نخبگان مملکت ما امروز، باید این باشد که ذهن مردم را هر چه بیشتر با مفهموم حقوق آشنا کند، نه اینکه آنها را از گرفتن حق خود، به هر دلیلی منصرف نماید!

ششم) برویم و در انتخابات شرکت کنیم!
 متاسفانه این نتیجه گیری که در متن آمده ربط مسقیمی به بحث جامعه شناسی مقاله ندارد. شاید شما مایل بودید که این حرف را بزنید و هوس کردید در پس یک بحث جامعه شناسی آن را مطرح کنید. شرکت در انتخابات در شرایط فعلی هیچ کمکی به دموکراسی خواهی نمی کند. بلکه فقط منجر به گردن کلفت تر شدن، شخص خامنه ای میشود! او نیاز به مشروعیت دارد و این را از ما می خواهد. جالب اینجاست که در ازای آن هیچ چیزی را هم نمی خواهد به مردم بدهد. توقع دارند عده ای بروند دست او را ببوسند و تایید صلاحیت بشوند، بعد بروند در مجلس روزه سکوت بگیرند! و ما ملت هم از این اصلاحات بسیار، حتما باید شاد و خوشحال باشیم. نه جناب نبوی عزیز،
در شرایط فعلی شرکت در انتخابات، به معنای نادیده گرفتن خون معصوم ترین مردم این جامعه هست، این کار نه اخلاقی هست و نه عقلانی! اینکه شما و چند نفر دیگر بر طبل شرکت میکوبید، باید بیایید و اثبات کنید که چنین نیست، اما تا به امروز نتوانسته اید چنین کاری را انجام دهید!


هفتم) نتیجه
فرهنگ سیاسی را نخبگان و روشنفکران و نویسندگان ساخته و میسازند! اگر استبدادی است، باید از خود شروع کرد، با شجاعت و درایت و نه با توجیه و مغلطه. درست است این ملت انقلاب کرد، اما در هیولا شدن خامنه ای، مقصر اصلی و اساسی خود او و جایگاه "ولایت فقیه است"، و بعد از آن، نخبگانی که با اشتباهات پی در پی ، از او خواسته و نا خواسته، حمایت کردند! و نه توده مردم ایران. حق طلبی و دموکراسی خواهی دیکتاتور را قوی تر نمیکند بلکه او را ضعیف تر کرده و در نهایت موجب ایجاد نظامی حق مدار میشود!
آقای نبوی، نویسندگان ما گوشه ای مینشینند، و متکلم وحده شده اند! و این به نفع هیچکس نیست. اگر برایتان مقدور است فضایی را باز کنید در همان سایت جرس یا جای دیگر تا بتوان با شما گفت و شنود داشت. چه بسا بشود سایت "بالاترین" با شما مصاحبه ای ترتیب دهد. از کامنتها نرنجید و استدلال نکنید که جامعه ایرانی اهل خشونت است، اولا در چنین فضاهایی همواره عده ای هستند که پشت آی دی های ناشناس با نیت های مختلف، برای متشنج کردن فضا، تلاش میکنند. دوم اینکه این ماجرا مختص به کامنت گزاران ایرانی نیست! بلکه دستکم بنده، پای بسیاری از ویدئو های یوتیوب که صرفا انگلیسی زبان ها، پای آنها می نویسند، چیزهایی به مراتب بدتر از این دیده ام. نمونه اش سر ماجرای اخیر "روپرت مرداک"، بخوانید کامنت های مردم انگلیس رو پای ویدئو ها در یوتیوب! در آنجا که دموکراسی سالهاست نهادینه شده!
امید آنکه روزی فکرهایمان به روی حقیقت بازتر شود!



۱ نظر:

  1. متاسفانه همینطوره و ما با کمبود نخبه و روشنفکر متعهد دچاریم وقتی بهنود با نمام احترامی که براش دارم می اد تو برنامه پر بیننده بدون ارایه دلیل منطقی میگه 60 درصد شرکت کننده پیش بینی منه - نمی بینه که این جا دیگه نقشش از یه ادم ساده بالا تر رفته و این پیش بینی غیرواقعی رو مردم عامی چه تاثیری داره- ما هنوز یاد نگرفتیم مسولیت نقش هامون در جامعه رو بپذیریم. ادمایی مثل نبوی و بهنود در قحطی جامعه ما مثل لنگه کفش تو بیابونن ای کاش خودشون بدونن !

    پاسخحذف